یکشنبه سی و سه
دیروز همین که آمدم چند کلمه ای را که نوشته بودم بفرستم با یک تلفن صد تا کار ردیف شد و من حتی فرصت نکردم متنم را بفرستم. بعد تا ظهر و بعد از آن باز هم یک برنامه دیگر به من تحمیل شد. بعدتر هم خواب آلوده بودم یک چرتی زدم، شب آمده بود خانه شکسته بسته مرتب شد تا سر وقت شام حاضر باشد و بعد هم کتاب خواندن و خواب......... چرا واقعا چرا اینهمه بی برنامگی. باید تعارف را باید کنار بگذارم و به کسانی که می زنند در کاسه برنامه های من بگویم نه من کار دارم برنامه دارم خواهش می کنم دست بردارید از سرم برنامه های من به اندازه کافی شکننده و آسیب پذیرند اگر ممکن است یک فشار دیگر هم از بیرون بر تن خسته برنامه ریزی های سست من نزنید..............